loading...
اس ام اس جدید 95 - دانلود رمان
میلاد بازدید : 737 1393/05/15 نظرات (0)

1 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : سرنوشتم را گم کرده ام

2 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : nasim ts

3 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : ۰٫۸ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ مگابایت (epub)

11 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۷۳

14 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

رمان در مورد دختر ساده ایه که با وجود مشکلاتش سعی می کنه با همه چیز کنار بیاد تا زمانی که عاشق می شه و اون زمان می فهمه با وجود ساده بودنش دنیا باهاش کنار نمی یاد و وارد دنیایی می شه که خیلی با سرنوشت و دنیای خودش فرق داره …

5 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از nasim ts عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان سرنوشتم را گم کرده ام | nasim ts کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

هوا گرم بود بعد از یک اب بازی مفصل به خانه رفتم تا لباسهایم را عوض کنم که باز صدای همیشگی بلند شد :« ننه لباساتو نندازی رو فرشا زندگیمو خیس کنی امروز مهمون داریم »
طبق گفته ی ننه ایرانم لباس ها را جمع کردم و روی بند آویزان کردم که دوباره صدا بلند شد :« اونا رو ننداز جلو خونه ابرومون می ره ببر پشت بندازشون »
محکم در سرم کوبیدم و به پشت حیاط رفتم و به خودم غر زدم « مگه اینا کین که اینقدر تحویلشون می گیره اقا اقا در آوردن اه..»
به خانه برگشتم خانه ی بزرگی نداشتیم و از مبل هم خبری نبود تلویزیون کوچکی کناری از خانه روی میز کهنه ای بود ننه جارو را دستم داد و گفت :« قیافشو ببین آخه دختر خجالت بکش ۲۰ سالته دیگه این کارا چیه زود باش جارو کن الان اقا می رسه
– ننه ول کن آخه مگه کیه؟
- اقا بزرگ ماست فکر می کنی خرج مدرستو کی داده اینقدر بی چشم و رو نباش
– اخه من تا حالا اصلا ندیدمش
– زود باش می بینیش »
اقای ننه ی من کارخانه دار بزرگی بود که در شهر زندگی می کرد و مادرم کلفت خانه اش بود از وقتی پدرم مرد او همه ی خرجی خانه ی ما را می داد حتی پول مدرسه ی من را نیز او می داد اما من تا به حال او را ندیده بودم البته به جز وقتی که خیلی کوچک بودم تمیز کردن خانه خیلی طول نکشید به اتاق رفتم و لباسهایم را عوض کردم و مانتوی مشکی و تقریبا چسبانی پوشیدم نمی دانم چرا اما دلم می خواست به همه بگویم من هم مثل بقیه ی دختر ها هستم تا آمدن صدای مهمانها از اتاق خارج نشدم چون می دانستم ننه نمی گذاشت با این قیافه بیرون بیایم و جای مانتو را با چادری گل گلی عوض می کرد و مثل پیر زن ها می شدم با صدای مهمانها از اتاق خارج شدم و در حالی که سرم پایین بود به همه خوش آمد گفتم به جز اقا پسرش سعید هم آمده بود و بدون اینکه به او نگاه کنم به اشپزخانه رفتم و میوه ها را در دیس بزرگی چیدم ننه به محض دیدن من دستش را به سرش کوبید و گفت :« خاک به سرم این چه ریختیه درست کردی ابروم رفت پیش اقا چادرت کو ؟
- مگه اومدن خواستگاری ننه من کی چادری بودم که حالا باشم
– من که دیگه خسته شدم از دست تو ابرو واسم نذاشتی »
دیس میوه را برداشتم و مشغول پذیرایی شدم و بعد چایی را بردم با دیدن چهره ی اقا خود به خود از این قیافه ام احساس شرم کردم او مردی مسن بود اما با وجود سن زیادش هنوز مثل سرو محکم بود و هیبت زیادی داشت موهای یکدست سفیدش چهره اش را جذاب تر می کرد کمی آنطرف تر را نگاه کردم سعید خیلی شبیه پدرش بود و فقط بدن ورزیده تری داشت با صدای ننه به خودم آمدم :« سپیده اقا با توه ها
– اخ ببخشید متوجه نشدم »
و کمی سرم را بالا آوردم و چهره اش را بهتر دیدم لبخندی روی لب داشت و دوباره سوالش را تکرار کرد :« خیلی بزرگ شدی دخترم الان چندمی؟
- دانشگاه میرم سال اولمه
– به به چه رشته ای ؟
- کامپیوتر
– خیلی خوبه می خوام مهندس شرکت خودم بشیا »
با خجالت سرم را پایین انداختم و ساکت شدم و به حرفهای او و ننه گوش می دادم …

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2412
  • کل نظرات : 356
  • افراد آنلاین : 217
  • تعداد اعضا : 197
  • آی پی امروز : 403
  • آی پی دیروز : 108
  • بازدید امروز : 2,669
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,669
  • بازدید ماه : 5,744
  • بازدید سال : 121,676
  • بازدید کلی : 11,958,149