loading...
اس ام اس جدید 95 - دانلود رمان
میلاد بازدید : 1305 1393/05/28 نظرات (1)

1 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : من برمی گردم

2 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : سمیه.ف.ح

3 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : ۳٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۱٫۰ (کتابچه) – ۰٫۳ مگابایت (epub)

11 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۳۰۴

14 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

قصه ما ، قصه تقاصه ، قصه انتقام . داستان ماجرای واقعی زندگی زنی به اسم مهتابه که خواهر و همسرش بهش خیانت می کنن و با هم روهم میریزن ، جوری که مهتاب با داشتن یه بچه ناگزیر به طلاق می شه چون خواهر هجده سالش ، از همسرش بارداره و دو تا خواهر نمی تونن همزمان زن یه نفر باشن . اون می ره ، ولی به خودش قول می ده بیاد و انتقام خودش و دخترش مهلا رو از اونا بگیره. تو این راه ، خدا و بعضی آدمای دور و برش ، کمکش می کنن و…

 

5 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از سمیه.ف.ح عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان من برمی گردم | سمیه.ف.ح کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

- چرا علی؟…
- فقط به این سوالم جوابم بده ، بی سر و صدا می رم . جوری که انگار از اول نبودم . فقط بگو چرا ؟ پیر بودم؟ نا زابودم ؟ خوشگل نبودم ؟ مال یه خونواده ی سطح پایین بودم ؟ چرا؟…
مثل وزغ داشت نیگام می کرد . دلم می خواست چشمای کثیفش رو از کاسه دربیارم . نکبت بی وجدان کثیف.
دادزدم :
-دِ جواب بده لعنتی ! چرا با مهین ؟ اگه دلت کثافت کاری می خواست ، چرا نرفتی دنبال یکی دیگه ؟ چرا هردومون رو بدبخت کردی عوضی ؟
نمی خواستم گریه کنم .اشکام مال تنهاییام بود نه حالا . من احمق رو بگو که چقدر این دورو رو دوست داشتم . من خر رو بگو چقدر هواشو داشتم . نمی دونستم بایه دیو طرفم . با یه لجن بی همه چیز . با یه خر نفهم که هم از توبره می خوره و هم از آخور.
گفتم :
-دِ لب باز کن عوضی ! عین همون وقتا که مخ خواهرم رو می زدی . عین همون وقتا که جمله هایی رو که صبح واسه اون می گفتی ، شبم واسه من ردیف می کردی .
-بگو ! حرفهای تو دلت رو که شب وقتی پشتت به من بود و زیر لحاف پشت گوشی بهش می زدی و از نامهربونیام واسش گله می کردی ، بگو دیگه ! بگو چیا گفتی که دل خواهرم به جای اینکه واسه من بسوزه واسه تو سوخت . بگو چیکارا کردی که دلش یه مرد دیگه نخواست و با خودش گفت که لابد تو آخرین مرد دنیایی و من نباید داشته باشمت . بگو ! بگو چرا خواهرم ؟
دست مهلا رو گرفتم و بردم سمت اتاق .
باید از این خراب شده می رفتم . دست مهلا رو کشید و گفت :
- هر جا می خوای بری برو . ولی بی مهلا!!!
پوزخندی به روش زدم و گفتم :
-وای چه بابای خوبی !!! می خوای مامانش رو بندازی بیرون و خالش رو بیاری جای مامانش ؟ گمشو از جلوی چشام . از هردوتون متنفرم . هم از توی لجن و هم از خواهر کثیفم که با شوهر خواهرش روهم ریخته . چطور تونستی علی ؟ چطور روت می شه تو روم نیگا کنی هان ؟ روت می شه به مهلا بگی چیکار کردی ؟ روت می شه وقتی خوب و بد رو فهمید و ازت پرسید چرا ، جوابش رو بدی ؟
- مهین یه بچه به خوشگلی مهلا تو شیکمش واست داره که شیش ماه دیگه هم دنیا می یاد . وقت نمی کنی به این برسی. ولش کن لااقل من براش مادر بمونم . اینجا بمونه ، هم بی پدر می شه و هم بی مادر بی وجدان !
سرش و انداخت پایین و چیزی نگفت . چیزی نداشت که بگه .
وارد اتاق شدم و در رو پشت سرم قفل کردم .پشت در همونجا ولو شدم . مهلای کوچیکم با بغض داشت به داد و هوار من نگاه می کرد .
سرخوردن اشک از گونم انگار به اون هم مجوز گریه داد . دختر کوچیک سه سالم در حالی با گریه اشک روی گونم رو پاک می کرد ، گفت :
-من بابایی رو دوست ندارم مامان!!!

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط مسعود در تاریخ 1393/05/28 و 22:10 دقیقه ارسال شده است

بــــــــــــــــــد نبود


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2412
  • کل نظرات : 356
  • افراد آنلاین : 224
  • تعداد اعضا : 197
  • آی پی امروز : 402
  • آی پی دیروز : 108
  • بازدید امروز : 2,587
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,587
  • بازدید ماه : 5,662
  • بازدید سال : 121,594
  • بازدید کلی : 11,958,067