نام رمان : بالهای فرشته
نویسنده : atieye80
حجم کتاب : ۳٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۳۶۰
خلاصه داستان :
قصه ی این رمان درباره دختریه که پدرش معتاده و زندگی اونو مادرشو کرده جهنم، طی اتفاقاتی به خاطر پدرش مادر دختر داستانمون میمیره و حالا اون میمونه و یه مشت در و دیوار…
دخترداستانمون وارد یه محله جدید میشه زندگی جدیدی شروع میکنه اما سرنوشت هنوز دست از بازی کردن برنداشته و زندگی این دختر دوباره زیر و رو میشه و…
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از atieye80 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
صدای جیغش در گوشم میپیچد و من نمی توانستم کاری کنم…روحم را آزار میدهد اما من توان ندارم او را نابود کنم…پدری که سال ها کارش شده بود علافی معتادی بیچارگی و گدایی…او ما را مایه ننگ میدانست بلکه خودش مایه ی ننگ بود…مادرم هنوز جیغ میزد از درد از بدبختی و سرنوشت…پدرم با بی رحمی تمام بر تن خسته مادرم کمربند میکوبید به خاطر معتاد بودنش او را از شرکت بیرون انداخته بودند و حال دق دلیش را سر مادرم بیچاره ام خالی میکرد…دیگر طاقت نداشتم بنشینم و به جیغ های از سر درد مادرم گوش بسپارم…از در اتاق که بیرون آمدم پدرم به سمتم برگشت…مادر بیچاره ام با درد روی زمین ولو شده بود و با دیدن من چشمهای خسته و پر از دردش رنگ نگرانی گرفت…به سمت پدرم رفتم و کمربند را از دستش کشیدم و جیغ زدم:
_بسته دیگه خسته شدم…تمومش کن مردک تو مثلا پدر منی شوهر این زنی و مرد این خونه…تا کی میخوای اینکاراتو ادامه بدی؟ میخوای تا آخر عمر این علافیتو ادامه بدی؟
مادرم با چشمهای نگران و گرد شده آرام زیر لب اسمم را زمزمه کرد:
مامان_فرشته
بابا به سمتم خیز برداشت و من با ترس به عقب برگشتم…دیگه وقتش بود خوی حیوانی خویش را به من هم نشان دهد…با این فکر پوزخندی بر لبانم آمد و سر جایم ایستادم…با خود گفتم:”بزار ببینم میخواد با دخترش چیکار کنه؟”…با کمربند به جانم افتاد و من محکم بر زمین سفت و بی رحم خانه کلنگی مان برخورد کردم…درد تمام وجودم را پر کرده بود…مادرم سعی میکرد مرا نجات دهد ولی این مرد خوی حیوانی داشت به کسی رحم نمیکرد و او این را خوب میدانست…مادرم دیگر خسته شد و بر زمین افتاد به نفس نفس افتاده بود…زن بیچاره نه دیگر توان داشت و نه دیگر نای که بتواند مرا نجات دهد…این مردی که جلویم ایستاده است پدرم است؟ این مرد که من را با بی رحمی تمام میزند…جای جای بدنم میسوخت و بعضی از نقاط پوستم خراش برداشته و زخم شده بود…دیگر نه نای حرف زدن داشتم و نه توان برای نجات خود چشمانم آرام آرام از این صحنه وحشیانه خسته شدند و روی هم قرار گرفتند.