نام رمان : رویای سپید من
نویسنده : nasim ts
حجم کتاب : ۱٫۰ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۱۰۶
خلاصه داستان :
داستان در مورد دختریه که پدر و مادرش به خاطر معلولیت و روحیه ی متفاوتش حاضرن هر کاری واسش بکنن تا ناراحت و افسرده نشه اما این دختر از این احساسات سوء استفاده می کنه و مادر و پدرشو به دردسر می ندازه مخصوصا به خاطر آرزویی که همیشه داشته و اونم داشتن یه اسبه البته اسبی که همیشه توی رویاهاش می دیده اما نمی دونه که این اسب اونو توی چه دردسرایی می اندازه مخصوصا وقتی که باعث احساسات عجیب و غریبی توی دلش می شه ….
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از nasim ts عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
چند روزى تا جا به جا شدن ما از خانه نمانده بود من در هفدهمین سال زندگیم به سر مى بردم و در ذهنم آرزوهاى بزرگى روز به روز بیشتر رشد مى کرد و هر کدام از این آرزوها باعث بدبختى پدر و مادرم مى شد . از دوران کودکى همیشه آرزوى اسب سفیدى را داشتم و این آرزو با افزایش سنم رشد کرد و به حد انفجار خود رسید و تا حدى پیش رفت که پدرم را مجبور به خرید اسب کردم . پدر من نمایشگاه اتومبیل بزرگى داشت و درآمد خوبى هم از آن بدست مى آورد به همین دلیل وضعیت مالى خوبى داشتیم البته خیلى ثروتمند نبودیم . من در کودکى به خاطر بیمارى ناشناسى از نعمت راه رفتن محروم شدم و به همین خاطر پدر و مادرم از هر راهى استفاده مى کردند تا من کمبودى احساس نکنم از طرفى من تنها فرزند خانواده بودم . به خاطر سلیقه و اخلاق خاصى که داشتم خیلى سخت با هم سن و سال هاى خودم دوست مى شدم .
شیما دوست صمیمى من بود که او را مانند خواهرم دوست داشتم و هیچ روزى نبود که او را در کنار خودم نبینم . خانواده ى شیما به خاطر شغل پدرش مرتب به سفر خارج از کشور مى رفتند ولى خود او به خاطر تنهایى من و درسش اکثر مواقع در کنار من و در خانه ى ما مى ماند . در زندگى براى من هیچ چیز به اندازه ى رسیدن به آرزوهایم مهم نبود . ما در خانه ى نسبتاً بزرگى در وسط شهر زندگى مى کردیم و این اصلاً آن چیزى نبود که من مى خواستم چون همیشه آرزو داشتم که در دهکده اى تمیز با دشتهاى سرسبز و زیباى خارج شهر زندگى کنم در آن صورت مى توانستم پدرم را راضى به خرید اسب کنم . پدرم به خاطر من محل کارش را تغییر داد و در محلى خارج از شهر براى ما خانه اى خرید .
حتى یک لحظه هم نمی توانستم فضاى آلوده ى شهر را تحمل کنم و دلم مى خواست هر چه زودتر از آن خارج شوم . به همین دلیل زودتر از همه با کمک شیما وسایلم را جمع کردم . طول این چند روز با پدرم در مورد خرید اسب صحبت کردم اما به خاطر مشخص نبودن محل زندگى جدید و شرایط نگه دارى آن پاسخ درستى به من نمى داد .