نام رمان : عشق در وقت اضافه
نویسنده : شقایق م
حجم کتاب : ۱٫۵ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۱۷۲
خلاصه داستان :
دختری به نام شادان که در کوچکی به آلمان فرستاده شده به ایران بر می گرده و خودش را برای کنکور آماده میکنه. در همین موقع یه سری اتفاقاتی میفته که شخصیت جدیدی را برای اطرافیان رو می کنه که باعث برانگیخته شدن حس انتقام پسر مورد علاقش میشه و اون حس باعث میشه که …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از شقایق م عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
گوشی را برداشت و سفارش یک تاکسی تا فرودگاه را داد. بلند شد و به همه جای خانه نگاه کرد. ده سال در این خانه زندگی کرده بود. از وقتی هفت سالش بود یاد گرفته بود مستقل زندگی کند. از همان کودکی فقط چند ماه در خوابگاه مانده بود و بعد یک خانه ی شرطی خریده بود که مقداری پول می داد و بعد هروقت خواست خانه را پس می داد و پول را پس می گرفت.
حتماً تابه حال تاکسی رسیده بود. چمدانش را بلند کرد و پایش را از خانه بیرون گذاشت وقتی از درگاهی گذشت سرش را برگرداند و نگاهی دیگر به خانه انداخت و لبخند تلخی روی لبش جا خوش کرد. در را بست و صدای اکو وار در در گوش هایش پیچید. از پله ها پائین آمد و سوار تاکسی شد. راننده ی تاکسی پیاده شد و چمدانش را در صندوق عقب ماشین بنزش گذاشت. سپس سوار شد و به راه افتاد. شادان همان طور که به بیرون می نگریست به این ۱۰ سال فکر می کرد. چند بار فقط با شایان، برادرش، چت کرده بود وگرنه سالی یک بار با پدرش حرف میزد.
پوزخندی روی لب های قلوه ایش پدیدار گشت. از وقتی به اینجا آمده بود تا به حال صدای مادرش را نشنیده بود. حتی پدرش نیز حرفی در مورد او نزده بود. او را به اجبار به اینجا فرستاده بودند. به این کشور فرستادند تا سربار نباشد.
به اطراف نگاه کرد. نزدیک بزرگترین فرودگاه برلین بودند. شهری که بیشتر از شهرهای کشور مادریش در آن زندگی کرده بود. از ورودی فرودگاه گذشتند و وارد پارکینگ شدند. راننده ی تاکسی چمدانش را به یکی از باربر ها سپرد و او هم تا سالن ترانزیت چمدان را آورد. کارها سریع تر از آنچه فکر می کرد پیش می رفت. دیدن پاسپورت و مهر خروج و تحویل چمدان و…
حال سوار هواپیما شده بود و مهماندار سخن می گفت. اضطراب داشت ولی مثل همیشه پشت نقاب خونسردی و آرامش پنهانش کرد.