نام رمان : کبوتر و باز
نویسنده : mitra_$
حجم کتاب : ۳٫۱ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۲۹۷
خلاصه داستان :
کبوتر با کبوتر، باز با باز… کبوتر با کبوتر، باز تنهاست…
کبوتر کوچک همیشه دلش میخواست با باز پرواز کند / باز قدرتمند هر روز از مقابل لانه کوچک کبوتر میگذشت …
کبوتر خسته شد! / از لانه کوچ کرد و رفت…
باز به دنبالش! / کبوتر از رفتن خسته شد. / باز به او رسید. / کبوتر و باز…!
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از mitra_$ عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
با ناخن های بلندم روی میز شیشه ای کافی شاپ ضرب گرفته و منتظر مهنوش بودم. پسری که پشت میز رو به رویی نشسته بود، چنددقیقه ای میشد که نظرم رو جلب کرده بود. اینجا پاتوق همیشگی مون بود ولی تا حالا ندیده بودمش. قد بلند با هیکلی متوسط، پیراهن مردونه چهارخونه آبی- سورمه ای و شلوارجین سورمه ای تیره. الآن اگه مینو اینجا بود؛ نمیشد از سر میزه پسره جمعش کرد. تنهانشسته بود؛ انگار اونم منتظر کسی بود. از اونجایی که نشسته بودم فقط می تونستم نیم رخش رو ببینم. حدود سی، سی و دو بهش میخورد. یه چیزی حدود دو برار سن من، ولی مینو هیچوقت به سن و سال توجه نمیکرد. حیف که مهنوش باهام کار مهمی داشت وگرنه زنگ میزدم مینو بیاد.
به ساعتم نگاه کردم؛ یک ربع دیر کرده بود. البته گفته بود دیر میکنه، ولی فکر نمیکردم تا این حد دیرکنه. گوشیم با لرزیدن از تماس مهنوش خبر میداد. تماس رو وصل کردم و سریع گفتم:
- کجایی تو؟
-شرمنده؛ خیلی معطل شدی ولی نمیتونم بیام.
- چه مرگته مهنوش؟ اون از صبح که با گریه زنگ زدی وگفتی باید ببینمت اینم از الآن!
- به خدا نمی تونمبیام.
- تو که نمیتونستی بیای غلط کردی سه ساعته منو اینجامعطل کردی!
- شب میزنگم، توضیح میدم. فعلا
گوشی را با حرص رویمیز پرت کردم. حدس میزدم بازم با پدرش مشکل پیدا کرده باشه. بلند شدم برم صورت حساب قهوه نیم خورده ام رو حساب کنم. پسره هم داشت حساب می کرد که بره. فکر کنم اونم مثل من از نیومدن طرفش نا امید شده بود.