نام رمان : ساقی ساغر شیطان
نویسنده : ساقی عمرانی
حجم کتاب : ۲٫۶ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۲۵۶
خلاصه داستان :
من یه مزاحم نحسم . همه ی عمر دست و پای مادرم رو بستم تا به عشقش نرسه! همه ی عمر واسه بابام زحمت داشتم. من مادرم رو کشتم. پدرم به خاطر من مرد. شوهرم به خاطر من داره می میره! من نحسم . شومم…
من نفسمم هم مسموم کننده است! هر کس به من نزدیک میشه یا هرکسی که به هر دلیلی به من مربوطه عاقبتش و سرنوشتش مرگه. پدرم مادرم اردلان مسعود امیر مانی و …. خودم!
من ساقی هستم که ساغراش فقط پیام اور یه چیزن!
مـــــــــــــرگ!
من ساقی ساغر مرگم! من ساقی ساغر شیطانم!!
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از ساقی عمرانی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
قوطی قرص های ارامبخش رو خالی کرد تو جام و به حل شدنشون خیره شد!با صدای پر بغضی گفت:امشب همه چی رو تموم میکنم!نگاه پر تردیدی بهش انداختم و گفتم:من راضی به مرگت نیستم!هیچی نگفت.فقط با جام توی دستش بازی بازی کرد!یه کم ترسیده بودم !جلو رفتم و گفتم:من هیچوقت دوستت نداشتم.ولی به مرگتم راضی نیستم!بالاخره تو مادرمی!
نگاه تمسخر امیزش رو که دیدم تند گفتم:منظورم اینه که باهام نسبت خونی داری!من مثل تو بی عاطفه نیستم!برای خون ارزش قائلم!
دوقطره اشک از چشمش پایین اومد و اروم گفت:اره من بی عاطفه ام!خیلی هم بی عاطفه ام!ولی ساقی به اردلان قسم من از مرگ پدرت خبر نداشتم!فکر کردم فقط تهدیده!من که هیچ وقت برات مادر نبودم!ولی پدرت رو هم هیچ وقت نخواستم ازت بگیرم!باور کن!تو باورم میکنی ساقی!مگه نه؟
نگاه پریشونش رو که دیدم اروم سری تکون دادم:اره اره باور میکنم!لبخندی زد و ناغافل جام رو سر کشید!
شوکه بهش خیره شدم.زمزمه کردم:چیکار کردی؟
اروم گفت:کار درست رو!اغوشش رو باز کرد و گفت:برای اولین بار و اخرین بار!بیا بغلم دخترم!
با غریبگی نگاش کردم.پر از تردید و دودلی بودم!ولی یه حسی از همه ی حس های درونم قوی تر بود:اگه نرم،دیگه هیچ وقت طعم اغوش مادرم رو نمی چشم!
تردید رو گذاشتم کنار و به اغوشش فرو رفتم.با بغض توی گلوم گفتم:هنوزم دیر نشده!بیا بریم دکتری جایی!اگه مشکلت من واردلانیم که … من دارم میرم!خیالت راحت!اردلان مال خودت!
مادرم پوزخند تلخی زد و گفت:مهربون نشو!حس ترحمت دیوونه ام میکنه!تو هنوزم ازم متنفری!پس سعی نکن رفتارت رو تغییر بدی!ساقی.تو بازی انتقامت تو برنده شدی!من تسلیمم و هر دو دستم رو مقابل این سرنوشت بردم بالا!تو بردی دخترم!بردی!حالا هم برو بیرون!
ناباورانه گفتم:برم ؟