loading...
اس ام اس جدید 95 - دانلود رمان
میلاد بازدید : 359 1393/11/18 نظرات (0)

1 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : تنها

2 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : kopolooo

3 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب : ۱٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

11 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

4 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۱۴۲

14 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

مهلا دختریست دانشجوی پزشکی که در دنیا هیچ کس را ندارد جز عشق بزرگی که هفت سال است در دلش لانه کرده…

 

5 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

6 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از kopolooo عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

21 دانلود رمان تنها | kopolooo کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

صداى ترمز شدید یک ماشین توى سرم پیچید.. صحنه تصادف از جلوى چشمانم رد شد و سپرنقره اى ۲۰۶ که تنها چیزى بود که دیدم…
سردرد وحشتناکم باعث شد به سختى چشمانم را بازکنم…چشمم به مریم افتاد که نگران نگاهم میکرد. با صدایی که خودم به زور شنیدم گفتم:سرم…
از جایش بلند شد و با عجله بیرون رفت.چند دقیقه بعد به همراه یک پرستار وارد اتاق شدند و به محض ورود دارو به بدنم
پلکهایم روى هم افتاد…
صداها هر لحظه واضح تر میشدند…
- نه فاطمه جان حالش خوبه…نگران نباش گفتم که طبیعیه…باشه سلام برسون…فعلا…
- کى بود؟
- فاطمه حق جو همکلاسیت, زنگ زده بود حالت رو بپرسه.
-مریم من حالم خوبه بریم خونه
- باشه الان پرستارو خبر میکنم.
پرستار بعد از گفتن توصیه هاى تکرارى بالاخره به رفتن رضایت داد و بعد سوزن انژیوکت را از دستم بیرون کشید و رفت.
از جایم بلند شدم تا لباس هایم را بپوشم .مثل همیشه بغض بدى به گلویم چنگ انداخته بود و مریم به خوبى حالم را میفهمید… سمتم امد و سرم را گذاشت روى شانه اش و اجازه داد با اشکهایم لباسش را خیس کنم…
ارام که شدم همراه مریم بیرون رفتیم,به جنگ با زندگى…

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2412
  • کل نظرات : 356
  • افراد آنلاین : 220
  • تعداد اعضا : 197
  • آی پی امروز : 401
  • آی پی دیروز : 108
  • بازدید امروز : 2,218
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 2,218
  • بازدید ماه : 5,293
  • بازدید سال : 121,225
  • بازدید کلی : 11,957,698