loading...
اس ام اس جدید 95 - دانلود رمان
میلاد بازدید : 1048 1392/04/15 نظرات (0)

با بچه ها تصميم گرفتييم كه با هم بريم كارهاي دانشگاه مون رو انجام بديم داشتم حاضر ميشدم كه مامانم صدام زد وگفت بيا صبحونه جواب دادم باشه الان ميام رفتم سمت آشپز خونه صبحونه رفتم و صبحونه ام رو خوردم واز خونه خارج شدم خونه ما با خونه بهار اينا به اندازه يه كوچه فاصله داشت رفتم دنبال اون كه باهم بريم
رسيدم و زنگ زدم ديدمدادش در و باز كرد بهش گفتم سلام ببخشيد بهار هست ؟
بهم تعارف كرد كه برم داخل گفتم نه همين جا خوبه مياستم تا بياد يه هو بايه صداي كه توش جديدت باشه گفت ميگم بفرماييد داخل !!!!!!!!!!

اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2412
  • کل نظرات : 356
  • افراد آنلاین : 127
  • تعداد اعضا : 197
  • آی پی امروز : 418
  • آی پی دیروز : 108
  • بازدید امروز : 6,171
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 6,171
  • بازدید ماه : 9,246
  • بازدید سال : 125,178
  • بازدید کلی : 11,961,651