نام رمان : گمشده ای در عشق
نویسنده : بیتا تقوی
حجم کتاب (مگابایت) : ۲٫۲ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۲۰۲
خلاصه داستان :
گاهی سرنوشت راهی پیش روت میذاره که قدم نذاشتن توش تقریبا غیر ممکنه داستان ما هم همینه پسر عمه ی شخصیت داستانمون مجبورش میکنه پا بذاره تو مطب یه روانشناس نه برای درمان برای کار . شراره ی داستان ما هم برای وقت گذرونی خواسته ی پسر عمه اش رو قبول می کنه و با دکتر زمانی آشنا میشه اما با رسیدن برادر دکتر مسیر سرنوشت شراره عوض میشه …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از بیتا تقوی عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
به نام خداوندی که قلم را در دستهای ما نهاد
با عجله وارد ساختمان شدم قلبم از شدت هیجان و اضطراب بی وقفه و محکم به قفسه ی سینم میکوبید و من کنترلی روی حرکاتش نداشتم وقتی به اسانسور رسیدم دکمه رو فشار دادم و منتظر موندم تا به طبقه ی همکف برسه در همون لحظه های سخت و دیر گذر سعی کردم نفس عمیق بکشم و خودم رو اروم کنم وبا این کار تا حدی هیجان شدیدم رو کنترل کردم اسانسور بلاخره به طبقه ی همکف رسید درو باز کردم و وارد شدم دکمه نوزده رو زدم و به تغییر شماره ها خیره شدم هر طبقه ای که اسانسور طی می کرد قلب من هیجان زده تر از قبل می کوبید و ضربانش بالا تر می رفت وقتی اسانسور در طبقه ی نوزدهم برج ایستاد دوباره چند نفس عمیق کشیدم و درو باز کردم و تابلوی مطب مقابل چشمانم نمایان شد.
دکتر فرزاد زمانی روانشناس بالینی اما در مطب بسته بود خیالم تا حدودی راحت شد که دکتر هنوز نیومده و من میتونم تا اومدنش سرو سامونی به اوضاع بدم.
دستم رو جلو بردم و زنگ رو فشردم چند لحظه بعد مرد نسبتا مسنی در قاب چهار چوب ظاهر شدوبه رویم لبخند زد نگاهی به سرتاپاش انداختم لباس فرم سرمه ای رنگ خوش دوختی به تن داشت سرو وضعش تمیز و صورتش اصلاح کرده بود بامهربانی خاصی گفت:سلام.شما باید خانم صامت باشید…درسته؟
متقابلا” لبخندی به روش زدم و گفتم: سلام…بله درست حدس زدید…می تونم بیام تو؟ از جلوی در کنار رفت و گفت:خواهش میکنم.بفرمایید.
اهسته وارد مطب شدم…در کل مرد مودب و مهربانی به نظر می رسید به سمتش برگشتم و گفتم: فرید به من گفته بود که اینجا یه آبدار چی مهربون داره حالا می فهمم چرا اینقدر از شما تعریف میکرد اقای رستمی درسته؟
باز هم لبخند چهره اش رو نورانی کردو گفت:بله…البته آقای سهیلی به من لطف دارند.
گفتم:نه حقیقتیه…آقای رستمی دست برد تا در مطب رو دوباره ببنده که گفتم:مگه ساعت کاری شروع نشده؟پس چرا درو میبندید؟درو باز بذارید لطفا.
آقای رستمی باگفتن چشم از در فاصله گرفت.
پرسیدم:دکتر کی میان؟ گفت: دکتر اصولا نیم ساعت بعد از شروع ساعت کاری میان.
گفتم:خوبه تو این نیم ساعت من فرصت دارم مطب رو ببینم.
خندید و گفت : البته من راهنماییتون می کنم…از این طرف.