نویسنده : عاشق بارون
حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۲۳۵
خلاصه داستان :
رمان درباره ی دختریه به نام ساغر ، که تو خانواده ی پولداری زندگی میکنه و ناز پرورده ست. دختری که تحمل شکستو نداره و همه ی اتفاقا وقتی میفته که ساغر شکست خورده
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از عاشق بارون عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
برگرد ببینمت.
نگاهمواز آینه می گیرم و برمی گردم.
«-خوبه؟»مامان مثل همیشه با دقت تمام به لباس نگاه میکنه.لبخندی می زنه.
«-مامان میگم خوبه؟»با چشمای قهوه ای درشتش نگام میکنه و می گه:«آره خوبه.»تا میخوام لبخند بزنم ادامه میده:«فقط اگه یکم قدت بلند تر بودبیشتر بهت میومد.»
اخمام تو هم میره .لبخندی روی لب های گوشتیش حک میشه و روی صندلی راحتی کنار میز توالت میشینه و میگه:«عزیزم نگران نباش.شوخی کردم.پسرا دخترای قد کوتاهو بیشتر می پسندن.» اخمام یواش یواش باز میشه و میگم:«جدی می گی؟»از رو صندلی بلند میشه و به طرف در میره.دستی به موهای شرابی و لختش میکشه و با شیطنت میگه:«دختر مامیت نیستی اگه نتونی مخشو بزنی.»اخم میکنم و میگم:«مخ بزنم؟مگه دیوونم؟نمیبینی خودش همش دور و برمه؟»مامان خنده ی کوتاهی میکنه و بی حرف از اتاق بیرون میره.با حرص دندونامو روهم میکشم و بلند میگم:«آره.بخند مامان.امشب میبینی.»با کلافگی به دختر لاغر توی آینه نگاه میکنم که با چشمای درشت مشکی و موهای قهوه ای روشن جلوم ایستاده بود.یه رژلب قرمز از روی میز بر می دارم و میزنم به لبام.با ناراختی به پیراهن دکلته ی سفید توتنم نگاه میکنم که با بی میلی دوماه پیش از آمریکا خریده بودمش.اگه شروین دوست نداشت محال بود اینو بپوشم.حیف لباس اسپرت نیست.گوشیم زنگ میخوره از روتخت برش می دارم.مثل همیشه بدون اینکه به اسم رو گوشی نگاه کنم جواب میدم.
-الو سلام ساغر جون.
-سلام تویی فری؟
لبخند میزنم .فریماه با حرص میگه:«میکشمت ساغر.اسممو درست تلفظ کن.»لبخندم عمیق تر میشه و میگم:«خب چیکار داری
فری جونم؟وقتمو نگیر.زود بنال.»دوباره با حرص میگه:«کاش دم دستم بودی.ساغر سامیار بهت نگفت؟»
ابروهامو بالا میدم و میگم:«داداشم چیو باید بگه بهم؟نکنه عاشق تو شده؟»فریماه میخنده.انگار تو دلش قند آب میشه و بعد میگه:«نه عزیز دلم.بهش زنگ زدم دعوتش کردم برا مهمونی.امشب یه مهمونی گرفتیم.»