نام رمان : قصه فراموشی
نویسنده : فاطمه.س
حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۲ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۱۱۳
خلاصه داستان :
یک زوج عاشق در یک شبی از شب های زیبای خدا به اوج خوشبختی می رسن و با هم پیوند می بندند…
این دو زوج عاشق زندگی مشترکشون را با عشقی پاک شروع می کنند… ولی همیشه خوشبختی نیست… همیشه نمی شه اونطوری که می خوای زندگی کنی… پس مجبوری با مشکلاتی که جلو روت گذاشته میشه مبارزه کنی… قصه این دو زوج هم با سختی هایی روبروست که خوندنش خالی از لطف نیست.
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از فاطمه.س عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
عروس خانم…سرکار خانم شادلین مقصودلو ایا بنده وکیل هستم که شما را به عقد دایمی وهمیشگی اقای سپهر راد در بیاورم؟
با صدای شایلین چشم از ایه های قران برداشتم.
-عروس رفته گل بچینه.
واای خدا مردم از استرس زود باش بقیه حرفتم بزن دیگه….وای خدا نکنه این اخونده قبل از اینکه خطبه عقدمو بخونه بزنه بمیره؟….به زور صداش در می یاد…خداجون خودت کمک کن…دستم به دامنت…چرا دیگه حرف نمی زنه..نکنه مرد؟….زود از تو اینه یه نگاه به اخونده انداختم؟…نه خدارشکر پلک می زنه…بالاخره بعد از چند ثانیه که برای من اندازه یک عمر گذشت شروع به خوندنه ادامه خطبه کرد.
-برای بار سوم واخرین بار عرض می کنم عروس خانم …سرکار خانم شادلین مقصودلو ایا بنده وکیل هستم شما را به عقد دایمی وهمیشگی اقای سپهر راد در بیاوریم؟..ایا وکیلم؟
تمامه سعیمو کردم که بدونه خش بله بگم….چشمامو یه بار اروم بستمو باز کردم…تا چشمامو باز کردم چشمم به سپهر افتاد….خیلی ریلکس نشسته بود و داشت به من لبخند می زد…لبخندش باعث شد ارامش بگیرم…منم یه لبخنده گرم بهش زدم و گفتم:با اجازه مادر وپدرم…بله.
صدای دست و کر کشیدن جمعیت بهم انرژی می داد…یه نفسه عمیق کشیدم….با صدای سپهر به خودم اومدم.
-بالاخره ماله خودم شدی.
یه چشمک بهش زدمو گفتم:نمی خوای تبریک بگی؟
-تو چی تو نمی خوای تبریک بگی؟
-دوست دارم اول تو بگی؟
بزار یه خورده اذیتش کنم…با لجاجت گفتم:امکان نداره من زودتر بگم..به هر حال تو بزرگتری.
-دوماه تفاوت سنی این حرفارو نداره که….من منتظرم زود باش.
الکی اخم کردمو گفتم:اصلا ما به تفاهم نمی رسیم…بگو حاج اقاهه اگه نمرده برامون باطل….
با صدای نازی جون(مادر شوهرم) نتونستم ادامه ی حرفمو بزنم.پ
-مبارک باشه عزیزه دلم.
وبا محبت منو در اغوش کشید….منم با لبخند جوابشو دادم….بعد از نازی جون به ترتیب افراده خانوادهامون امدن وبهمون تبریک گفتن و کادوهاشون را دادن ورفتن داخل سالن…ودر اخر من موندمو سپهر….سپهر با خنده گفت:خوب پس می خوای خطبه رو باطل کنی اره؟