نام رمان : هیچکی نمی تونه بفهمه
نویسنده : تینکربل
حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ مگابایت (epub)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub
تعداد صفحات : ۱۲۳
خلاصه داستان :
داستان راجع به دختری به اسم سایه است که تو زندگیش خیلی سختی کشیده کتک خورده حرف زور شنیده ولی همه رو تحمل کرده و دم نزده.. و حالا داره با چنگ و دندون برای زندگیش می جنگه تا از دختر بچه ای به اسم بهار حفاظت کنه…
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از تینکربل عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)
قسمتی از متن رمان :
با مشت و لگد افتادم به جان در : باز کن این در بی صاحابو….. آشغال عوضی با توام این درو باز کن….
صدای سیلی ای بلند شد و پشت سرش هم صدای گریه ی بهار..
با شنیدن صدایش شدت ضربه هایی که به در می کوبیدم بیشتر شد : ولش کن… ولش کن ….تو رو خدا…
جیغ بهاره دیوونه ترم کرد داد زدم : کثافت ولش کن.. اون بچه تقصیری نداره …
در یک لحظه حرفی را زدم که می دانستم بدبخت ترم خواهد کرد : کار من بود…
جمله که از دهنم در آمد صداها قطع شد و من با وحشت از در فاصله گرفتم..در دل گفتم : تموم شد سایه گور خودتو با دستات کندی…
صدای باز شدن قفل در را که شنیدم لرزه به جانم افتاد چند قدم دیگر هم رفتم عقب … در با شدت باز شد و قیافه ی ترسناک کیوان در چارچوب در نمایان شد .
دست هایم را مشت کردم و مثل همیشه خیره نگاهش کردم.
از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم حتی او اما این بار قضیه فرق داشت مطمئنا به این راحتی ها دست از سرم بر نمی داشت…
آمد داخل اتاق. در را با پایش بست . کمربند را در آورد و با چشمان برزخی اش به من زل زد و با صدای آروم اما خشنی گفت : که کار تو بود …
آب دهنم را قورت دادم و گفتم : آره… کار من بود…