loading...
اس ام اس جدید 95 - دانلود رمان
میلاد بازدید : 772 1393/06/17 نظرات (0)

1 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : هیچکی نمی تونه بفهمه

2 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : تینکربل

3 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب (مگابایت) : ۱٫۳ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۷ (کتابچه) – ۰٫۱ مگابایت (epub)

11 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، epub

4 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۱۲۳

14 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

داستان راجع به دختری به اسم سایه است که تو زندگیش خیلی سختی کشیده کتک خورده حرف زور شنیده ولی همه رو تحمل کرده و دم نزده.. و حالا داره با چنگ و دندون برای زندگیش می جنگه تا از دختر بچه ای به اسم بهار حفاظت کنه…

 

5 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)

6 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از تینکربل عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه EPUB)

 

21 دانلود رمان هیچکی نمی تونه بفهمه | تینکربل کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

با مشت و لگد افتادم به جان در : باز کن این در بی صاحابو….. آشغال عوضی با توام این درو باز کن….
صدای سیلی ای بلند شد و پشت سرش هم صدای گریه ی بهار..
با شنیدن صدایش شدت ضربه هایی که به در می کوبیدم بیشتر شد : ولش کن… ولش کن ….تو رو خدا…
جیغ بهاره دیوونه ترم کرد داد زدم : کثافت ولش کن.. اون بچه تقصیری نداره …
در یک لحظه حرفی را زدم که می دانستم بدبخت ترم خواهد کرد : کار من بود…
جمله که از دهنم در آمد صداها قطع شد و من با وحشت از در فاصله گرفتم..در دل گفتم : تموم شد سایه گور خودتو با دستات کندی…
صدای باز شدن قفل در را که شنیدم لرزه به جانم افتاد چند قدم دیگر هم رفتم عقب … در با شدت باز شد و قیافه ی ترسناک کیوان در چارچوب در نمایان شد .
دست هایم را مشت کردم و مثل همیشه خیره نگاهش کردم.
از هیچ چیز و هیچ کس نمی ترسیدم حتی او اما این بار قضیه فرق داشت مطمئنا به این راحتی ها دست از سرم بر نمی داشت…
آمد داخل اتاق. در را با پایش بست . کمربند را در آورد و با چشمان برزخی اش به من زل زد و با صدای آروم اما خشنی گفت : که کار تو بود …
آب دهنم را قورت دادم و گفتم : آره… کار من بود…

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2412
  • کل نظرات : 356
  • افراد آنلاین : 227
  • تعداد اعضا : 197
  • آی پی امروز : 381
  • آی پی دیروز : 108
  • بازدید امروز : 1,068
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 1,068
  • بازدید ماه : 4,143
  • بازدید سال : 120,075
  • بازدید کلی : 11,956,548