نام رمان : عشق عمیق
نویسنده : hese_gharib
حجم کتاب : ۰٫۹ (پی دی اف) – ۰٫۱ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۱ (ePub) – اندروید ۰٫۶ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۹۷
خلاصه داستان :
رمان در مورد دختری عاشق ، دلباخته ست ، عاشق کسیه که حتی نمی دونه اون اینقدر دوسش داره …
نمی دونه که شکرانه میمیره برای یاحا ، نمی دونه …
در جای جای این شهر ، در کوچه پس کوچه های این شهر ، در تکاپوی آدم ها برای بودن و شدن ، برای زندگی ، برای نفس کشیدن و شاید فقـــط زنده ماندن
هنوز هستند کسانی که قلبشان ، برای کسی بتپد!!
هنوز هستند کسانی که نگاهشان در نگاه کسی تاب نیاورد!
هنوز هستند کسانی که نفسهایشان بند باشد به نفس دیگری!!
هســـتند …
باور کنید که هستند …
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و EPUB (کتاب اندروید و آیفون)
پسورد : www.98ia.com
منبع : wWw.98iA.Com
با تشکر از hese_gharib عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
قسمتی از متن رمان :
این سردرد لعنتی کی تموم میشه ؟ نمی دونم ! این زندگی سگی کی تموم می شه ؟ نمی دونم !
سرمو از رو زانوهام برداشتم و به روبه روم خیره شدم ! مغزم کار نمی کنه ! امروز چندمه ؟ هه! چه جالب ! اینم نمی دونم ! دوباره سرمو رو زانوهام میذارم ! چرا این درد لعنتی تموم نمی شه ؟ آخه تا کی باید این درد و تحمل کنم ؟
از رو تخت پاشدم و سمت میز توالت رفتم ، زیر پام چیزی چسبید ، پای راستمو بالا آوردم وبه کارتی که بهش چسبیده خیره شدم ، از پام جداش می کنم و دوباره پام ومیذارم پایین!
دستم می ره سمت سرم ! وای ! بازم درد می کنه !
چشامو فشار می دم ، فایده نداره! دستامو رو شقیقه م می کشم ! فایده نداره !
چشامو باز می کنم و به عکس دختر ژولیده ای که توی قاب آینه ست خیره می شم ! این منم ؟ هه! آره ! خودمم ! خود ِ خودم !
اخمی می کنم و چشم از آینه بر میدارم ، کشوی میزو باز می کنم و به بسته ی سیگاری که گوشه ی کمد ِ خیره می شم ! من از کی سیگاری شدم ؟
نمی دونم !!
نفس عمیقی می کشم و بسته رو بر می دارم ! چند ضربه بهش میزنم و یه نخ سیگار می کشم بیرون
دوباره بسته رو تو کشو می ندازم ، دنبال فندک می گردم ! اما نیست !
در کشو رو با حرص می بندم ! بلند می شم و نگاه سرسری به اتاق می ندازم ! عمرا بتونم تو این بازار شام پیداش کنم
سیگارو رو ی میز توالت پرت می کنم وسریع سمت در می رم ! کلید و می چرخونم و بازش می کنم
باز شدن در همانا و دیدن روی نکبت این زنیکه هم همانا
-شکرانه جان ، عزیزم ، چیزی می خوای ؟
چشم غره ای نثارش می کنم و زیر لب فحشی هم بهش می دم و سمت آشپزخونه می رم
-اگه چیزی می خوای بگو برات میارم
اگه بتونه فقط یه لحظه فقط یه لحظه اون دهنشو گِل بگیره ممنونش میشم
دنبال کبریت می گردم اما مگه پیدا میشه ؟