نام رمان : پناه اجباری
نویسنده : thunder kiz و ayda m
حجم کتاب : ۴٫۴ (پی دی اف) – ۰٫۳ (پرنیان) – ۰٫۹ (کتابچه) – ۰٫۳ (ePub) – اندروید ۰٫۸ (APK)
ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK
تعداد صفحات : ۴۶۷
خلاصه داستان :
آدم کوچولو ها هم دل دارن … میخوان زندگی کنن … میخوان واسه خودشون کیف دنیا رو ببرن … میخوان بزرگ شن … اما آروم آروم … میخوان عاقل شن اما یواش یواش …. اشتباه میکنن تا یکی راهنمائیشون کنه ….. زمین می خورن تا یکی دستشون و بگیره …. چقدر سختِ که مجبور شی زود بزرگ شی … که کسی نباشه که راهنمائیت کنه …. کسی نباشه دستت و بگیره …. که بارها رو دوش تو باشه … که تو مسئول باشی … که تو امید یه بزرگتر باشی …. اونوقتِ که میشکنی … اون وقتِ که خورد میشی اما کم نمیاری … سعی میکنی … زمین می خوری اما بلند میشی تا بگی می تونی … تا بگی من سپر بلا میشم تا شما باشید … شما زندگی کنید … اونوقته که بزرگ میشی … بدون بچگی آدم کوچولوها بزرگ میشی …. در حسرتِ یه راهنما … یه پناه … یه فردِ حمایتگر…
قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)
با تشکر از thunder kiz و ayda m عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .
دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)
دانلود کتاب برای موبایل (نسخه jar)
دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)
دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)
لینک های دانلود ویرایش شدند
قسمتی از متن رمان :
نگاهمو دوختم به بابا … به در تکیه داد … داشت سر میخورد … دستش که رفت طرف قلبش قلب منم ریخت … سریع دویدم بیرون … توی پله ها هم چند بار سکندری خوردم … داشت میخورد زمین … سریع زیر بغلشو گرفتمو آروم نشوندمش روی زمین …
_ بابا قربونت برم چی شده ؟
بابا _ بدبخت شدم …
صدای جیغ مامان باعث شد از جام بلند شم … مامان خودشو انداخت کنار بابا و داد زد : چی شده ؟
رنگ بابا داشت کبود میشد … نمیدونم انرژی رو از کجا پیدا کردم … دویدم داخل … ۱۱۵ رو گرفتم … به محض برقراری تماس گفتم : تروخدا کمک کنید … بابام …
_ خونسردی خودتون رو حفظ کنید … آدرستون ؟
آدرسو دادمو دویدم بیرون … مامان داشت گریه میکرد … نشستم کنارش …
بابا داشت زیر لب چیزایی رو میگفت … نمیدونم چقدر طول کشید تا آمبولانس رسید … بابا رو سوارش کردن و بردن … مامان هم باهاشون رفت … نشستم پشت در و بغضمو رها کردم …
_ خدایا خودت کمک کن … بابا نباید چیزیش بشه …
با صدای در از جام بلند شدم … درو باز کردم … با دیدن سهند بغضم ترکید … سهند با نگرانی گفت : چی شده ؟ چرا گریه میکنی ؟
_ بابا …
سهند _ عمو چی شده ؟
_ بردنش بیمارستان …