loading...
اس ام اس جدید 95 - دانلود رمان
میلاد بازدید : 2686 1393/09/12 نظرات (0)

1 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نام رمان : ویلای وحشت

2 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) نویسنده : Andia77

3 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) حجم کتاب : ۲٫۴ (پی دی اف) – ۰٫۲ (پرنیان) – ۰٫۸ (کتابچه) – ۰٫۲ (ePub) – اندروید ۰٫۷ (APK)

11 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) ساخته شده با نرم افزار : پی دی اف ، پرنیان ، کتابچه ، اندروید ، ePUB ، APK

4 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) تعداد صفحات : ۲۶۴

14 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) خلاصه داستان :

همه چی از همون روزی شروع شد که مارسا و دوستاش برای تعطیلات به سفر رفتند و وارد اون ویلا شدند… یک ویلای بزرگ که از همه ی گوشه کناراش بوی مرگ به مشام می رسید… مرگی دردناک که برای این سه دختر سرنوشت دیگری را رقم زد… سرنوشتی هولناک که نظیرش در هیچ کجای تاریخ دیده نشده…

 

5 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قالب کتاب : PDF (مخصوص کامپیوتر) – JAR (جاوا) و ePUB (کتاب اندروید و آیفون) – APK (اندروید)

6 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) پسورد : www.98ia.com

7 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) منبع : wWw.98iA.Com

11 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) با تشکر از Andia77 عزیز بابت نوشتن این رمان زیبا .

 

pdf دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای کامپیوتر (نسخه PDF)

jar1 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه پرنیان)

jar2 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل (نسخه کتابچه)

epub دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای موبایل اندروید و آیفون (نسخه ePUB)

android دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) دانلود کتاب برای اندروید (نسخه APK)

 

21 دانلود رمان ویلای وحشت | Andia77 کاربر نودهشتیا (PDF و موبایل) قسمتی از متن رمان :

- هورااااا بالاخره از شر امتحانا خلاص شدیم.
به ویدا که با خوشحالی بالا پایین می پرید نگاه کردم و خندیدم:« دختره گنده خجالت بکش با این سنت عین این دبیرستانی ها رفتار می کنی.»
- خب خوشحالم.
- منم خوشحالم اما مثل تو عین کانگورو بالا پایین نمی پرم.
- از بس که بی ذوقی.
دُرسا درحالی که کوله مشکی اش را روی شانه اش جا به جا می کرد با اعتراض گفت:« باز شماها شروع کردین بسه تو روخدا.»
ویدا دوباره جبغ کشید و گفت:« بیاین بریم پاتوق.»
سریع کولمو برداشتم و درحالی که از روی نیمکت بلند می شدم گفتم:« من عمرا با تو جایی بیام باز دوباره می خوای آبرومو ببری هنوز دفعه ی قبلی که رفته بودیم پاتوق یادمه داشتم از خجالت می مردم.»
ویدا بازومو گرفت و مانع رفتنم شد:« بشین بینیم بابا…تقصیر خود پسره بود می خواست سر به سرم نذاره.»
- اون بدبخت که چیزی نگفته بود.
- نگفته بود؟ درسا نگفته بود؟ پررو از کنارم رد شد و گفت من هوس شیر برنج کردم.
سعی کردم جلو خنده ام را بگیرم:« آخه رنگ پوستت خیلی سفیده اون طفلک هم یاد شیر برنج افتاد.»
ویدا با عصبانیت گفت:« هر چه قدر هم سفید باشه اون حق نداشت همچین چیزی بگه. به نظر من که حقش بود شیشه ی دوغ رو روش خالی کنم.»
درسا با خنده گفت:« خب حالا فراموشش کن بیاین بریم جشن بگیریم.»

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 2412
  • کل نظرات : 356
  • افراد آنلاین : 80
  • تعداد اعضا : 197
  • آی پی امروز : 117
  • آی پی دیروز : 108
  • بازدید امروز : 138
  • باردید دیروز : 145
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 138
  • بازدید ماه : 3,213
  • بازدید سال : 119,145
  • بازدید کلی : 11,955,618