حماقت چیست…؟
این که من…
تو را…
با تمام بدی هایی که در حقم میکنی…!!
هنوز…
دوست دارم
.
.
.
عشق خیالی من ، خودت نیستی ولی هنوز عشق خیالیت در رگهایم جریان دارد
و قلبم میتپد با عشقی که تو در رگهای من جا گذاشتی …
.
.
.
بعضی وقتا لازمه گیاه باشی و فتوسنتز کنی ولی محتاج بعضیا نباشی !
.
.
.
هیــــــس !!!
آرام تر..
مگر سر اورده ای با این همه ســــــــَر و صـــــــــدا؟!…
برو..
هروقت دل آوردی برگرد..
.
.
.
تو همان سنگـِ در جویبار روزگاری
و من
همان آب روان
هرچه و هرطور که میخواهی باش
من
کار خودم را خواهم کرد!
.
.
.
با “یکی بود یکی نبود” شروع می شود این قصه …
با “یکی ماند ، یکی نماند” تمام !
یکی من بودم یا تو ، مهم نیست …
مهم قصه ایست که تمام می شود !
.
.
.
سلام روزگار… چه میکنی با نامردی مردمان..
من هم ..اگر بگذارند …
دارم خرده های دلم را…
چسب میزنم… راستی این دل … دل می شود ؟
.
.
.
تا قیامت هم خیانت کنم
باز حساب مان
پاک نمی شـــود!!!!
.
.
.
به زخمهایم می نگری ؟!
درد ندارند دیـــــــــــــــگر
روزی که رفتـــــــــــــــی ،
مرگ تمام درد هایم را با خودش بـــــــــــــــرد !
مرده ها درد نـــــــــــــــمی کشند
حرف آخرم این
برنگرد دیـــــــــــــــگر
زنده ام نـــــــــــکن !
.
.
.
لطفـاً دستگـاه شـوک را خـامـوش کـُن
و لبـانت را ببنـــد
جملـــه هـای عاشقـــانـه دیگــر فـایـده نـدارد !
عشق ، درونـم مـرد دیگـــر