نزدیکی در فاصله نیست ، در اندیشه است و تو اکنون مهمان اندیشه ی منی . . .
.
.
.
یوسف و زلیخا را بی خیال !
من
در آغوش همین پیراهن یادگاری
هزار سال جوان تر میشوم . . . !
.
.
.
پنداشتی که چون ز تو بگسستم / دیگر مرا خیال تو در سر نیست
اما چه گویمت که جز این آتش / بر جان من شراره ی دیگر نیست . . .
.
.
.
برایت مینویسم دوستت دارم
میدانم که نمیدانی
ولی میدانم که میخوانی آرزویم این است که نخوانده بدانی . . .
.
.
.
با توام بی حضور تو ، بی منی با حضور من
می بینی تا کجا وفادار ماندم تا دل نازک پروانه نشکند ؟
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم . . .
.
.
.
نشسته ام ، کجا ؟ کنار همان چاهی که تو برایم کندی
عمق نامردی ات را اندازه می گیرم !
.
.
.
ذهنم فلج می شـــــود… وقتی می خوانمت
و تو حتی نمیگویی
جـــــــــانم . . .
.
.
.
با تو زیر بارانم ، چتر برای چه ؟ خیال که خیس نمی شود !
.
.
.
پایان سریال دروغ هایت بود آخرین لبخندت
و چه ساده بودم من که تا تیتراژ پایانی به پای تو نشستم . . .
.
.
.
دوستی ها کمرنگ ، بی کسی ها پیداست / راست گفتی سهراب ، آدم اینجا تنهاست . . .
.
.
.