حافظ هم ..
از من کلافه است!
بس که ..
آمدنت را فال گرفتم!
—
” او رفت ”
.
و این خود
شعر بلندی است …
—
درد، مرا انتخاب کرد
من، تو را
تو، رفتن را
آسوده برو! دلواپس نباش
من و درد و یادت تا ابد با هم هستیم
.
.
.
.
من صبورم اما …
بی دلیل از قفس کهنه ی شب میترسم
بی دلیل از همه ی تیرگی تلخ غروب و چراغی که تو را از شب متروک دلم دور کند
میترسم
—
من
مثل بادکنکی به دست کودکی
هرجا می روی با یک نخ به تو وصلم
نخ را قطع کنی، میروم پیش خدا!
—
بی تو هر لحظه مرا بیم فرو ریختن است
همچو شهری که به روی گسل زلزله هاست
—
پای من خسته از این رفتن بود
قصه ام قصه دل کندن بود
دل که دادم به یارم دیدم
راهش افسوس جدا از من بود …
—
عقل گفت که دشوارتر از مردن چیست؟
عشق فرمود فراق از همه دشوارتر است …
—
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
بااشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم . .
—
بی تو پیمودن شب ها شدنی نیست
شب های پر از درد که فرداشدنی نیست
گفتم که برایت بفرستم دل خود را
افسوس که نامه دلم تا شدنی نیست
—